maryammaryam، تا این لحظه: 15 سال و 14 روز سن داره

با *آمدنت و گریستنت*از ته دل میخندیم

وقتی‌ عید میاد،،،،

1391/1/9 20:15
224 بازدید
اشتراک گذاری

،،،،،،،،وقتی‌ عید میاد،،،،دوست داری از همه عید ی بگیری،،،دوست داری بری عید دیدنی دوست داری بری بگردی. بخندی. دوست داری دلت. با اومدن سال نو زنده بشه .جسمت با وزیدن باد بهاری نفس بکشه. روحت با خندیدن کنار پدر،مادر،،و،،،شاد بشه،عید اومد ‌ای مهربون،  اما دور از همه ،،واسه خودم و شوهرم اینبار دلم نگرفت   هر چند هیچوقت نمیشه  این مسئله رو هضمش کنیم ،اینبار دلم واسه نفسم مریم بد  جوری گرفت،،حس می‌کنم با اینکه سنش کمه ولی میدونه غربت چیه و چه بار سنگینیه،،،،،،،،،،،،،،،،واقعاً سنگینه،،،،،،،،،،،دیروز با بابا تلفونی حرف زدم ازم پرسید که مریمی چرا پشت تلفن زیاد حرف نمیزنه بچه‌های فامیل هم سنّ مریم بلبل زبونن،و کلی‌ زبون می‌ریزن،،،بی‌ اختیار اشکام سرازیر شد، یه بغض تو گلوم بود بغضی به نام تنهایی‌،،،واسه بابا توضیح دادم که اونجا اجتماع و هم زبونی خیلی تاثیر داره روی زبون بچه ،،،اینجا مریمی تو خونه منو داره و باباییشو .بابائی که اکثر اوقات روز کار میکنه ،می‌مونه من که واقعا تلاشمو می‌کنم،،،ولی کافی‌ نیست،بیرون از خونه تو مهد همه سوئدی حرف میزنن یعنی دنیای زبان دیگر. همینطور بقیه محوطه بیرون،،،،بابائی یه جمله جوابم داد ،،،حالا که دورین، دوست داریم با شنیدن صداتون دلمون شاد بشه ... خدایا اگر چه این خونواده  کوچیکمون اطرافش کسی نیست و تنهایییم ولی‌ مهربون تورو اون بالا همیشه و هر جا  داریم*خدایا هیچوقت تنهامون نذار*

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

نانازیا
9 فروردین 91 17:09
سلام ازتون دعوت می کنیم شما هم کوچولوتون رو در قرعه کشی افتتاحیه سایت نانازیا شرکت بدین. آرزوی سلامتی و شادابی برای خودتون و کوچولوتون داریم نانازیا ، شهر اینترنتی بچه ها www.nanazia.ir
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
11 فروردین 91 17:28
سلام عزیزم.من امروز مهمون تمام 17 صفحه وبت بودم.دیگه نگی تنها هستیا.
من نمیدونم شرایط سوئد چطوره ولی سعی کن یه سرگرمی برای خودت پیدا کنی.یه کلاسی دوره ای.هنری و سرگرم کننده باشه بهتره.
حالت رو خوب میفهمم.منم دور از همه فامیل هستم.اما نه به دوری تو.من استان رو عوض کردم شما کشور رو.مشخصه که وضعیت شما سخت تره. من چون شاغلم کمتر اذیت میشم.خاطراتتون رو که خوندم تابستونای اینجا رو که بیکارم جلوی چشمم اومد.
خیلی خوبه که منتظر نی نی دومی ولی نی نی اولی رو حواست باشه.چرا وبت رو فعلا به اون اختصاص نمیدی.عکساش رو بذار.کاراش رو بیشتر بنویس.
یه چیز دیگه:حتما حتما یه برنامه ریزی داشته باش که مریم جون رو مرتب مهد بفرستی.البته هرچی خوندم نفهمیدم مریم چندسالشه.ولی با توجه به اینکه زبان بلد نیست و شما اونجایید و این بچه حتما باید با همسناش ارتباط برقرار کنه این واجبه.مواظب باش افسردگی برای بچه ها هم ممکنه اتفاق بیفته.مطمئنم هیچ وقت چنین چیزی دلت نمیخواد.
ببخشید این همه حرف زدم.فکم گرم شده بود.


سلام ،عزیزم خوش اومدی،،،ممنون از حرفهایی‌ که صادقانه نوشتی، عزیزم مریم جان ۳ سالشه،درسته من باید بیشتر مراقب مریم گلی باشم که تنهایی‌ اذیتش نکنه،،،هر جا هستی‌ در پناه حق باشی‌، دوست خوبم